خبری از درس و دانشگاه نیست، بهترین تفریح من شده کتاب خوندن، البته یه سری کتاب لیست کردم
که تو اولین فرصت بخرم و فعلا دارم بعضی از کتابامو دوباره میخونم که واقعا هم ارزش چندبار خوندن رو
بعضی از کتابها دارن.
دیروز برای سومین بار رمان "جین ایر" رو خوندم، واقعا فوق العادس.
دلم میخواد یه چند خطشو تو وبلاگم بنویسم.
( این قسمت مربوط به زمانیه که "جین ایر" در روز ازدواجش با اقای "راچستر" متوجه میشه که ایشون
همسری داره و ازدواجشون به هم میخوره.بگذریم از اینکه اقای "راچستر" چقد ناله و مویه میکنه تا
"جین" رو اروم کنه، و حالا اخرین حرفهای انها در همون شب عروسی که "جین" میخواد اقای"راچستر"
رو ترک کنه ولی اقای "راچستر" از این موضوع بیخبره، و با تمام وجود از "جین" میخواد تا اونو ببخشه و
کنارش بمونه، :
ـ داری میروی،جین؟
ـ دارم میروم، اقا.
ـ داری مرا تنها میگذاری؟
ـ بله.
ـ نمی ایی؟ تسلی بخش من نخواهی بود؟ عشق شدید من، اه و ناله ی سوزان من و التماسهای
دیوانه وارم برای تو هیچ اهمیتی ندارند؟
چه جذابیت غیر قابل توصیفی در صدایش بوذ! وجواب محکم"دارم میروم" چقدر برایش سخت بود!
ـ جین!
ـ اقای راچستر!
ـ پس برو، من راضی ام، اما یادت باشد که تو مرا دلتنگ و تنها در اینجا رها میکنی. برو بالا به اتاق خودت.
راجع به تمام چیزهایی که گفته ام فکر کن،جین. رنجهای مرا در نظر بیاور، به حال من فکر کن...
رویش را از من برگرداند، خود را دمر روی کاناپه انداخت. با حالتی رقت انگیز میگفت:
اه جین! امید من، عشق من، زندگی من!
بعد به شدت به گریه افتاد..........