loading...
آغاز زندگی
sahra بازدید : 189 شنبه 04 شهریور 1391 نظرات (0)

بگذار سرنوشت هر راهی را که می خواهد برود … ما راهمان جداست ،
بگذار این ابرها تا می توانند ببارند ، ما چترمان خداست …

خداوندا ...... 
قیامتت را بر پا کن!!! تو
 اگر خسته نشده ای ، ما عجیب خسته ایم ..



sahra بازدید : 170 شنبه 04 شهریور 1391 نظرات (0)
شب رفتم خوابیدم حال نداشتم دوباره پاشم برم کولر رو خاموش کنم به بابام اس ام اس دادم : بابا کولر رو خاموش کن .
جواب داده : شما ؟!  
فک و فامیله داریم ؟

خواستگار اومده بابام میگه نمیدونم هر چی خودت میگی ؟ منم گفتم نه !
میگه تو غلط کردی مگه بحرف توئه !
فک و فامیله داریم ؟  

پسر عموم رفته با دختر خاله‌ش ازدواج کرده . داداشم میگه اینا از کجا همو پیدا کردن ؟!
فک و فامیله داریم ؟

  

داداش بزرگِ من معمولاً عادت داره وقتی تو خونه هستش کنترل تلویزیون هم دست خودش باشه ، حتی وقتی پای تلویزیون نیس کنترل رو با خودش مییبره که بقیه ، کانال تلویزیون رو عوض نکنن  !
یه دفعه من و بابام چند ساعت دنبال کنترل گشتیم و پیداش نکردیم ، آخر سر دیدم داداشم از خواب بیدار شد و اومد نشست پای تلویزیون و کنترل رو از جیبش در آورد 

فک و فامیله داریم ؟


پسر داییم یه خرگوش خریده اسمشو گذاشته ببعی 
فک و فامیله داریم ؟

 

از خروپفای بابام فیلم گرفتم نشونش دادم باور کنه شبا خروپف میکنه . بهم میگه : فتوشاپه ! :O
فک و فامیله داریم ؟

 

مادرم روزی ۱۰ تا میسکال داره !
۸ تاش از خونه خودش به گوشیش زده که پیداش کنه !
۲ تاش هم بابام زده اونم واسه اینکه گوشی مامانم رو پیدا کنه !
تازه میگه یه آیفون باید بخرم 
فک و فامیه داریم ؟


برگشتنه گشت بهمون گیر داده ، میگه خانوم کى باشن؟
منم با حالت عصبانى میگم خواهرمه! مشکلى هست؟
بعد یهو خواهرم میگه :
جناب سروان دروغ میگه !!!
دوست دخترشم ؟؟؟؟
میگم دروغ میگه به خدا جناب سروان ؟
یارو هم مدارک ماشینُ گرفت گفت بیا کلانترى معلوم میشه!!
به خواهرم میگم مرض دارى مگه!!!!
میگه بریم کلانترى بعد بابا اینا بیان دنبالمون مامورِ ضایع بشه یه ذره بخندیم؟؟؟

فک و فامیله داریم ؟

sahra بازدید : 162 شنبه 04 شهریور 1391 نظرات (0)

قربان هلالت بروم ای مه شوال

 آورده ام از فرط خوشی در دو سه تا بال

 

سی روز به امید وصالت سپری شد

 خم شد کمرم در رمضان همچو یکی دال

 

گرچه رمضان نیست فراتر زسه ده روز

 از بهر من این ماه بُود بیشتر از سال

 

افطار و سحر گرچه خودم را خفه کردم

اما وسط روز شدم ضایع و بیحال

 

لاغر شدم و زرد مثال نی قلیان

 رخسار من اکنون شده چون خربزۀ کال

 

یک چیز مرا مایه امید و توان بود

آن عید سعیدی که رسد باز به هر حال

 

ممنونتم ای ماه شب اول شوال

 در آمدنت چون که نفرموده ای اهمال

 

زیبا تری ای ماه هلالی تو برایم

از ماه شب چارده آن بدرک رمّال

 

در فطر ببین باز چه سوری بچرانم

هرچند شود این حرکت باعث اسهال

 

« جاوید» از این روی بُود شاد در این روز

چون باز شکم در جلو واوست به دنبال

 

خوش بر کسی که سفره نشین خدا بود

از هرچه غیر خواسته ی او گر ، جدا بود

درب کلاس درس خدا چون گشوده شد

خوش بر مطلبی که قبول انتها بود

عید شما مبارک

 

 

sahra بازدید : 150 شنبه 04 شهریور 1391 نظرات (0)

از خویش بیزارم و در پیشگاه آقا مقداد عزیز و خانواده‌اش خجل وشرمسارم . آخه من مثلاً ، نسبت به اونها ادعای فامیلیت دارم و فراتر از آن مدعی هستم که ارتباط من با این خانواده (خانواده آقای حسن محمدی) بسیار نزدیک و تنگاتنگ است . و باز خیلی بالاتر از اینها ، به اصطلاح مدیر یه وبلاگ یکوجبی هستم و با تعدادی از جوانهای دور از وطن که مثل خودم با درد غربت آشنا هستند ، دور هم جمع شدیم و لحظه به لحظه عقائد و باورها و نظرات خودمان را رصد می‌کنیم . ولی آنقدر از هم بیگانه و دوریم که از حالات و حرکات و سکنات و مشکلات هم بی اطلاعیم و آنقدر بی اطلاع و بیگانه که وضعیت و شرائط روحی و جسمی ما (که زیر سقف یک وبلاگ نفس می‌کشیم )  را دیگرانی که خارج از این سقف هستند می‌بایست به اطلاع ما برسانند .

بله باید بسیار سخت و جدّی اعتراف کنم که اکنون در حالتی هستم که خیلی بیشتر از خیلی ، از خودم بدم می‌آید و هرگز خود را نمی‌بخشم .

شاید بگوئید مگر چه شده است ؟ 

فکرش را بکنید و ببنید اصلاً جای هیچگونه توجیه برای من مانده است ؟!! خدائیش خیلی رو دارم که میخواهم این قصور اکبر و این نقیصه‌ی کبری را با زبان‌بازی (بازی الفاظ) فیصله دهم .

حتماً میگوئید : بابا ، جون به سر شدیم ، خب بگو چه مرگته ؟       

والله نمیدونم چی بگم و از کجا شروع کنم .

یکساعت بیشتر نیست که از اداره به خانه برگشتم . به محض ورود به‌خانه ، خانم خانه بجای سلام  با درشتی به من میگه : مگر پسرعمّه مقداد ، نویسنده وبلاگ شما نیست ؟

در جواب میگم : بله مقداد محمدی نویسنده‌ی فعّال این وبلاگ هست .

با کنایه میگه : این چه وبلاگیه که هر روز ساعتها وقت خودتون را براش صرف می‌کنید ولی از حال هم خبر ندارید .

میگم : چطور مگه ، طوری شده ؟

با بغض میگه : دو هفته‌ای هست که آقا مقداد با همسر نو عروسش دچار حادثه و تصادف شده‌اند  و بعد از دو هفته بستری و دارو و درمان به تازگی ترخیص شده و توی خونه در حال استراحتند .

با شنیدن این خبر تمام عالم و هستی روی سرم هوار شد . سخت متاثر شده و به کمک اشک اندکی از تاثرات را کاستم ، ولی شرمندگی و سرافکندگی را چه میتوانستم بکنم . بخصوص در مقابل آقا مقداد .

هیچوقت یادم نمیرود ، دوسال‌ونیم پیش طی پیامکی خبردارشده بودم که مهندس محمدباقر جالوی فوت کرده است . برای حصول اطمینان از خبر ، به همین آقا مقداد زنگ زدم و خبر را جویا شدم . همینکه ایشان اظهار بی اطلاعی کرد من با عصبانیت وی را محاکمه نمودم که چرا نبایستی خبر داشته باشد . هرچند این جوان مودّب و نجیب در مقابل تندی من سکوت کرد و هیچ نگفت . ولی امروز بیخبری دو هفته‌ای من از حادثه‌ای که او دچارش شده بود به من فهماند که هم دوسال قبل در حق او اجحاف نمودم و هم اکنون با قصور و کوتاهی خویش نسبت به او ستم کردم و میدانم که هرگز و هیچگاه این معصیت عظمی بر من بخشیده نیست که برای یکی از بستگان بسیار نزدیکم حادثه‌ای رخ دهد و اینجانب دو هفته از آن بی اطلاع باشم  و بدتر از آن ، بمدت یکماه نوشته و نظری از یکی از نویسندگان در وبلاگ مشاهده نشود و من غفلت نموده و با یک تماس ناقابل تلفن ، از حالش جویا نشوم و در بیخبری مطلق بمانم .

یا مقیل ا لعثرات ،  اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم .  

sahra بازدید : 204 شنبه 04 شهریور 1391 نظرات (0)
الآن که برای فرار از رگبار پیری ، زیر چتر پنجاه سالگی پناه گرفته‌ام  ، وقتی 30 سال پیش را بیاد میارم و خود اکنونی‌ام را با خویشتن اونموقع مقایسه میکنم ، حس میکنم توی این سالها با اینکه ازخیلی جهات تغییر داشته‌ام ، ولی از این نظر که علیرغم تمام تلاشهایی که بابت استقلال و تاثیر نگرفتن در اندیشه و رفتار داشتم  لیکن ناخواسته متاثر از روشهای جاری و ساری نشأت گرفته ازسیستم سیاسی و احتماعی و فرهنگی بوده‌ام  ، تفاوتی با گذشته نکرده‌ام و البته این فقط منحصر به من نبوده و تمامیت جامعه غریق این جریان جبری بوده‌ و هستند . 

زیرا قاعده ( الناس علی دین ملوکهم) و یا ( الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم ) همواره در سرگذشت انسانها تعبیر دائمی یافته و سیطره خویش را بر اندیشه ، گفتار و رفتار جامعه حفظ نموده است .       

یکی از مواردی که در تمامی زمانها سکّه‌اش رونق داشته و هرگز بازارش راکد نبوده ، قضیه هر کسی از ظن خود یار شدن است .

به خاطر دارم پسرعمه عزّت هنگامیکه داشت در دانشگاه شیراز رشته الکترونیک تحصیل میکرد ، به شوخی شعر ( " کوس نو دولتی بر بام سعادت بزنم  -  گر ببینم که مه نو سفرم باز آمد " ) حافظ را بصورت ( " کوس نود ولتی " ) 90 ولتی می‌خواند  و میگفت ما از بس گرفتار وات و ولت هستیم همه چیز را برقی و الکترونیکی می‌بینیم .

این خاطره را گفتم تا بدانیم همواره ، هرکس با فضای فکری خودش در هر موردی اظهار نظر میکند و به اینکه منطق و واقعیت چی هست ، زیاد کار ندارد .

دیروز همکارمان که مهندس است و مدیر ، بعنوان مصرف‌کننده برنج ضمن مقایسه ناشیانه برنج طارم با برنج وارداتی ، میگفت : وقتی بهای برنج وارداتی 2500 تومان است ، قیمت برنج طارم ایرانی چرا باید  از آن بیشتر باشد و نهایتاً چنین نتیجه میگرفت که شالیکاران ایرانی گرانفروش و بی انصاف هستند . 

توضیح دادم که مهندس جان قیمت تمام شده تولید یک کیلو طارم هاشمی بیشتر از 5000 تومان می‌شود  . درسته که مردم قدرت خرید آنرا با این قیمت ندارند ، ولی چرا واقعیت را کتمان میکنیم و توی سر مال می‌زنیم .

البته مهندس تقصیری ندارد که اینجوری به قضیه نگاه میکند . این برمیگرده به همون فضای فکری جامعه و سیستم سیاسی و فرهنگی که مهندس جزءیی از آن است .

چند سالی هست که دست اندر کاران ارشد کشور ، علیرغم  گرانی ، تورم ، بیکاری ، اعتیاد ، فساد هزار میلیاردی و  ......  ،  در هوای خودشان هستند و انگاری که همه مردم در گل و بستان  زندگی میکنند ، می‌فرمایند : سالانه دو میلیون شغل ایجاد شده است و یا اینکه تاکنون تحریم‌ها اثری نداشته است  و یا اینکه با وجود یارانه‌ها کسی به نان شب محتاج نیست . و گویا خبر ندارند که سالانه یک میلیون نفر بر بیکاران افزوده میشود و یا اینکه با شدت گرفتن تحریمها ، یکسالی هست که یک LC باز نشده و یا اینکه از زمان اجرای هدفمندی یارانه بر تعداد مشمولین و مستحقین فطریه افزوده شده است .

وقتی متولیان امور کشور ما ، تا بدین حد در گمانها و تصورات ذهنی خویش پرسه میزنند و چشم بر واقعیتهای انکار ناپزیر می‌بندند ، چه انتظاری از ما مردم عادی هست . ماشاءاله  همه‌مان کارشناسیم و مدیر و مدبر و مدعی مدیریت جهانی ، ولی مملکت خودمان هر روز یک مصیبت جدید دارد و کسی هم زیر بار نمی‌رود .  البته مملکت خودمان است اختیارش را داریم و به استکبار هم ربطی ندارد.

sahra بازدید : 167 شنبه 04 شهریور 1391 نظرات (0)

فردا چهارم شهریور سالروز پر کشیدن ماث(مهدی اخوان ثالث)است . روحش شاد!

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین !

هوا بس ناجوان مردانه سرد است آی !

دمت گرم و سرت خوش باد!

سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای .

من من ، میهمان هر شبت لولی‌وشی مغموم

منم من ، سنگ تیپا خورده‌ای رنجور

منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور

نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در بگشای

که دلتنگم !

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه میگویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد

فریبت میدهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

.....................

این سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر ، زنده یا مرده ، به زیر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است

زمستان است !

sahra بازدید : 173 شنبه 04 شهریور 1391 نظرات (0)
چه دنیای عجیبی!!! ما آدمها تازمانی که چیزی را داشته باشیم قدر آن را نمی دانیم و زمانی که آن را از دست دادیم تازه به فکر آن می افتیم که چه نعمتی را از دست دادیم.

تعداد صفحات : 15

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 147
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 70
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 487
  • بازدید ماه : 487
  • بازدید سال : 6,200
  • بازدید کلی : 145,505